باز پیچک های حصار تنهاییم بهانه ات را میگیرند !!
چقدر هوای نبودنت دلگیر است
وقتی بارانی شد هوای خواستنت ...
چتردلتنگی هایم را گشودم و ابر سیاه
به تلافی روزهای داشتنت بارید .....
ولی من با غرور کنار شمشاد های خاطرات ایستادم
و رفتن خویش را تماشا کردم .........
ولی از آن به بعد کمر دلم شکست!!
و حجم تنم با تازیانه های کینه کبود شد!!
ولی نمیدانم ........
چرا هنوز پیچک های یادت سبزند و بهانه ات را میگیرند......
پیچکهایتان دلتنگ کیست؟
مگر شما هم کوچه باغ تان چشم انتظار باغبان است؟
برای آنکه باید باشد ونیست.....
مگر شما چشم انتظار باغبان نیستید تا کوچه های یادتان سبز بماند
و چه دردناک است فراقی که بی فرجام است
و چه دردناک است در خود شکستن ودل به باد سپردن
دوست داشتن !
من به این میگم دوست داشتن !
یه حس تلخ !
وچه تلخه اینگونه دوست داشتن که به باد دل ببندی و در سراب خوش باشی
شانه خالی نکنی بار فرو می ریزد
سقف بی پایه به ناچار فرو میریزد
چین ِ محکم نکنی در هنر ِ ساختنت
با تکانی تن ِ دیوار فرو میریزد
من تمام نفسم بسته به جا ماندن توست
بی تو هر لحظه دل انگار فرو میریزد
باد اگر پنجه زند در سبد گیسویت
پرده های شب اسرار فرو می ریزد
مرد را درد نباشد نفسش خاموش است
مثل خاکستر سیگار فرو میریزد
لحظه ای صبر کنی تا عطشم بنشیند
غصه های سَــر تب دار فرو می ریزد
نگذاری بروی بی خبر از کوچه ی دل
به خدا شهر ِ دل این بار فرو می ریزد
از : سیدایمان سیدآقایی
هدیه ی زیبای شما برایم همیشه ارزشمند است
از حضور پر مهرتان متشکرم
قطار بی حوصلگی
آنچنان در دشت ناچاری
به تاخت می رود
که گویی آنسوی دشت
امید می فروشند....
پیچک یاد تو پیچید به دستان خاطره ...
این دست دوست بود که یاد تو سبز کرد ...
سلام
از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم . سرود ه های زیبا و حال و هوای این وبلاگ تامل و تحسین برانگیز است ...
در پناه حق
حضورتان بزرگترین دلگرمی برای دست نوشته های ناقصم است
متشکرم از بودتان