یوسف یادت رااز ته چاه برون آوردم........
پی تطهیری عشق!
به زلیخای نگاهت دادم...
لیک نا گاه زچشمم گم شد
وبه زندان سکوتم افتاد....
رد حسرت ز نگاهم بارید .....
یاد یعقوب بخیر!!!!
صبر او آیه ی غربت می خواند
و شفا بخشی غم٬بوی پیراهن توست....
صبر ایوب نداردتقدیر!!!
گله ای نیست از این بودن تکراری من
بغض تردید تو اما هر شب٬
شده آهسته ترین سم فرو پاشی من ..........
می ترسم
از انانی که عاشقم کردند
بعد خنده کنان رفتند
از اینکه بهم سر می زنید شرمنده ی حضور گرمتان هستم
یکی از اون پستها بود که خیلی خوندنش بهم چسبید
بلوغ زیبایی در نوشته هاتون هست
می گویید و بزرگ می گویید
نه مثل یک تازه نویس مثل یک انسان کامل و رشد یافته
ببخشید قصد روانشناسی شما را نداشتم
به ذهنم رسید پس گفتم
دوست گرامی ممنون از لطف بی کران شما
سلام عزیز
این شعرتون خیلی به دل میشینه...عالی بود
موفق باشید
ممنون گرامی از دیده ی نیک بین تان
صبر ایوب نداردتقدیر!!!
گله ای نیست از این بودن تکراری من
بغض تردید تو اما هر شب٬
شده آهسته ترین سم فرو پاشی من ..........
سلام
فوق العاده زیبا بود....
روز به روز زیباتر ... کمتر از تحسین شما هستم که آثار خوبتان را نیاز به تکریم امثال من نیست ...
برایتان بهروزی و سلامت آرزومندم ...
دوست گرامی از تشویق های شما و مطالعه ی اشعارتان به این جا رسیده ام
دیده ی نیک بین شما خوب می بیند
سلام
آپم
خاطره گرامی
تشکر از پند شما
مهربان من رشته تحصیلی ام ادبیات نبوده وهرگزنمی دانم قافیه عروض وزن چیست از ۱۰ سالگی علاقه به خواندن کتاب داشتم خدا را سپاس که خانه پدری کتابخانه بزرگی داشت هزگز از خواندن سیراب نشدم
احساسی شعر مینویسم هر انچه که به قلبم می اید.
درست مثل ارزنی که قاطی آجیل میشود من هم خوش شانس بودم که بافرهیخته گانی چون شما آشنا شدم
کاشگ فرصتی بود میتوانستم بیاموزم اینان هم که مینویسم ته ذهن خوانده های من است باز هم تشکر
دوست گرامی جسارت و بی ادبی مرا ببخشید
من نیز هر چه از شعر میدانم زحمت معلم ادبیاتم است که شعر را لقمه کرد ودر دهانم گذاشت خداوند هر کجا هست حافظش باشد وغریق رحمتش کند
از شعر آزاد دل کندید؟
به آن آزاد نوشتن هایتان عادت کرده بودیم
ولی چرا تمثیل هایتان مذهبی است؟
این کلیشه های مذهبی را بگزارید برای مذهب
این گونه اگر ادامه بدهید به یک بن بست مذهبی می رسید که نه مذهبی ها را می طلبد و نه غیر مذهبی ها را
از بهشت و تعلیل های اسلامی اش و از یعقوب و تحلیل های قرآنی اش همه آگاهند
بسیاری ها وا زده اند
اما شما چرا شعر سلیس خود را به سقیل بودن این مفاهیم می فروشید؟
اشعارتان را آزاد از هر قید و بندی بنویسید و مخاطبش را عام در نظر بگیرید
امید وارم نقد بنده اسباب تکدر خاطرتان نشده باشد
اما نیاز می دیدم آنچه می دانستم بیان کنم
و در مجموع باید گفت این شعر بسیار زیبا نگاشته شده
و سپاس ایزد منان را که آشنایی شما را از آن بنده گردانده است
دوست گرامی از دید گاه نقد گرانه ی شما متشکرم
من شعر نو نمی نوشتم متن ادب بود ان قطعات ناقصم...
گاهی باید برای عوام نوشت گاهی برای خواص اشعار خاقانی را برای استعارات و تشبیهاتشان دوست دارممن زیبایی یاد عشق را به زیبایی یوسف تشبیه کردم وزندانی شدن یوسف را به سکوت این سال ها که با یادش سر کرده ام تا اینجا یک سعر ساده و عوامانه بود
من به داشتن دوستانی مثل شما افتخار می کنم
راستش رو بخواهید من ده سالی می شد که شعر نگفته بودم به یکباره دلم هوایی شدشاید وقتی برای دخترم خاطرات معلم ادبیاتم را تعریف می کردم دلم این گونه اشوب شد برای یادش
درود بر شما
این رئوفانه برخورد کردن شما با انتقاد بنده مایه مباهات است
و اما منظور من از شعر آزاد نوشتن شما شعر نو (نیمایی) نبود
منظور همان تصورات خیالی و پندار های عاطفی و به به قولی ژرف نگری احساسی شما در تنپوش کلام بود
شعر یا سروا یا افسانه و هر چیز دیگر قید و بند نمی شناسد و آنچه که شعر را شعر می کند پندار های خیالی و عاطفی آن است
که البته آنچه شما متن ادبی اش خواندید عاری از صور خیال نبود
هر چه گشتم ایرادِ قابلِ ملاحظهای پیدا نکردم، مگر مواردی که جنابِ فریبرز مهر اشاره کردند. با ایشان موافقم، البته نه به آن تندی.
به نظر من هم بایستی اساطیرِ یهودی را در ادبیات بازنشسته کرد و جایِ آن را به اساطیرِ ایرانی داد...
اما جدایِ از این، بسیار شعرِ پراحساس و دردمندی بود...
دوست گرامی از راهنمایی شما نیز متشکرم