خدایا با من چه کردی؟؟؟
میدانی ! مرا به تراوش ترش گونه ی واژه ها دعوت می کنی؟؟؟
کلمات جهالتم را به رخ کشیدند
وتوهمچنان مهربانانه نگاهم می کنی .....
تو در من پر شدی و عطر نفس هایت٬ جاری
ومن تهی زده از افت نداشتنت ٬چنگ بر خویش می کشم
گستاخانه به غیر رو کردم و تو صبورانه چشم به راهم ماندی
بتی از یاد واره هایم ساختم و هر ثانیه پرستیدمش
تو دم به دم به یادم بودی ومن ٬روز به روز از یادت غافل
چه تلنگری شد وقتی ابراهیم وار بت شکستم!!!
خدایا.........
دستم بگیر تا باز عکس لبخندت ترک بر ندارد......
باز هم گلی به جمال شما که ابراهیم وار بت غیر خدا را شکستید
ما که هنوز دور همان بتها طواف می کنیم
بت که بسیار می شکنیم اما خدا کند که باز بت نسازیم
سلام عزیز پست زیبایی است تشکر که بهم سر زدی موفق باشی
عمریست که با غیر خدا دمسازم
از خاک و گل نفاق بت می سازم
از بتکده ام کرد فرار ابراهیم
او می شکند ... باز من می سازم
سلام . مطلب جالبی بود . از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم .
سلام
متن زیبایی بود بت های درون را می شکنیم اما خدا کند که باور هایمان ماندگار نباشد
دوست خوب از اینکه سر زدید متشکرم
باز منتظر نظرات خوبتان هستم
تو داداری و من بر دادِ تو چشم
نگه دارم، که تا داد-ام ستانی
همیباید که از دستِ تو آید
تمامِ خواستهایِ زندگانی
و لیکن تو خموشی میگزینی
به سانِ سنگ، در اعماقِ مرداب
بیا برخیز ای یزدانِ یکتا
اگر هستی تو در شیرینیِ خواب